پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

خلاصی

27 خرداد 92 از هیچی به اندازه خلاص شدن از دوره خفقان و نفرت و افسردگی 8 سال پیش خوشحال نیستم.به آینده فکر نمی کنم.فقط و فقط خوشحالم که خلاص شدیم!!جشن شادیمون رو تو زادگاه برگزار کردیم.خیلی چسبید... ...
27 خرداد 1392

سردرگمي

20 خرداد 92 اين روزها خون قرمز تو بدنم بدجور داره بدو بدو مي كنه.فكر نمي كردم بعد از سرخوردگي سالهاي قبل دوباره خونم  به جوشش دربياد ولي نمي تونم سكوت كنم.نمي تونم بي تفاوت باشم.بايد حركتي كرد.اينجوري به قضيه نگاه مي كنم كه اگر وارد اين بازي بشم مي تونم آمار اوني كه نميخوامو بشكنم و وقتي آمار موافقاي آدم مورد نظرم خيلي بالا بره قدرت تخلف پايين تر مياد.يا اين بازي رو مي بريم كه ديگه بهترين حالته.يا نهايتا به قهقرا فرو ميريم كه براي جماعت هم وطن من عادي شده و آب از سر همه گذشته... پس بايد تكون خورد....توبه مونو بشكونيم....الان وقت سكوت نيست... ...
20 خرداد 1392

تعطيلات

  18 خرداد 92 دخترك نازگلم...تعطيلات هفته پيش بارمونو بستيم و رفتيم به روستاي اجدادي بابابزرگ.3 روز اونجا بوديم.به شما كه حسابي خوش گذشت و دل سيييييييير بازي و خاك بازي و آب بازي و همه چي بازي كردي.گرچه گاهي به خاطر سر به سر گذاشتناي پسرعموجوني كلافه مي شدي ولي ديگه اين دوران بايد بگذره ديگه.زن عمو بهم ميگفت شايد شما عصبي هستي يا ذاتت اينه كه جيغ و داد كني ...خيلي دلم گرفت.مي خواستم گريه كنم پس چرا وقتايي كه كسي اذيتت نمي كنه خيلي خانوم و مهربون و آرومي؟؟حالا وقتي كسي مدام و يك ريز روي اعصابت راه ميره و شما با همه سن كم و توان كم دفاعيت فقط مي توني جيغ بزني ،اسمتو ميذارن عصبي؟؟؟ البته من كه ديگه ياد گرفتم نيروهاي منفي ديگرانو جذ...
18 خرداد 1392

یه بار برای خودم

10 خرداد 92 اون زمانها که مجرد بودم گهگداری با مامان حرفمون می شد سر اینکه مثلا می گفتم چرا موهاتو مش نمی کنی؟می گفت آخه بابات دوست نداره!می گفتم چرا فلان کارو نمی کنی ؟می گفت بابات دوست نداره! و من شاکی می شدم که مگه آدم برای دیگران زندگی می کنه؟پس خود آدم و علاقه هاش چی؟ و از این دست خزعبلات!!تا اینکه خودمم مزدوج شدم و شدم یه همسر ذلیل اساسی!! البته بدون هیچ زور و اجباری.یعنی فقط به خاطر دل خودم دوست داشتم و دارم که علائق همسر رو خیلی تو کارهامو رفتارام لحاظ کنم.یکی از علاقه های این همسر گرام موی بلنده!تو این 8 سال با هم بودن هر بار رفتم آرایشگاه و  آرایشگر ازم پرسیده عزیزم چقدر کوتاه کنم؟با ترس و لرز گفتم خیلی کم نهایت یک س...
10 خرداد 1392

پا تو کفش مامان!

6 خرداد 92 نمی دونم چرا اینقدر دیوانه وار دلمه برگ دوست دارم!یعنی در حدی که دل درد بگیرم میخورم.یادش به خیر...یه سال راهنمایی بودم تو امتحانات آخر سال بعد امتحان میومدیم خونه.مامان یه عالمه برام دلمه درست کرده بود و تو ظرفای کوچیک گذاشته بود فریزر.هر روز از مدرسه میومدم یه ظرف دلمه گرم می کردم و می خوردم و شروع می کردم به خرخونی!!یادش به خییییییییییییییییر دوران بارداری!مامان هی قابلمه قابلمه دلمه برام درست می کرد.بعد زایمان هم برام درست کرد و من هم اسااااااسی می خوردمو اطرافیان کمی شاکی می شدن که نخور نفاخه برای شیرت خوب نیست!!ولی من عین خیالم نبود!3-2هفته بود به مامان می گفتم دست بجنبون برگ اومده هااااا ،مامان هم می گفت باشه درست...
6 خرداد 1392

این دیگه چی بود؟؟

1 خرداد 91 چند روز پیشا صبح از خونه خارج شدم و داشتم مسیری که باید پیاده برم تا به تاکسی برسم رو می رفتم و تو عالم خودم بودم و نمی دونم ایه الکرسی یا سوره عصر یا همچین چیزی زیر لب زمزمه می کردم.سرم کمی پایین بود.با صدای ببخشید یه خانومی سرمو بالا آوردم .یه خانم حدودا 45-40 ساله با چادر گل گلی که چند تا نون تازه دستش بود.بعد یهو بی مقدمه گفت:ببخشید خانم اذان صبح ساعت چنده؟؟ خوبه روز قبلش از تلفن اوقات شرعی ساعت دقیق اذان رو یادم بود و بهش گفتم.بعد تشکر کرد و رفت.خلاصه نفهمیدم این یکی از فرشتگان الهی بود که برای سنجش اعمال من به زمین فرود اومده بود؟یا شایدم امام زمان بود!! ...
1 خرداد 1392

دختر يه متري!

29 ارديبهشت 92 خيلي ناراحتم كه دختركم حساسيت فصلي داره.اصلا از بهار بدم مياد چون دو ساله با اومدن بهار دچار حساسيت ميشه و همش آبريزش بيني و سرفه كه گاهي به دلايلي كه كشف نكردم سرفه ها خيلي آزاردهنده ميشه و شب ها هم خودش هم ما اذيت ميشيم.هفته پيش برديمش دكتر تا دوباره معاينه بشه كه مبادا عفونت باشه .چقدر تو اتاق انتظار لحظه شماري مي كرد كه بره تو!مي گفت آقاي دكتر خيلي منو دوست داره بهم شوخولات ميده.نه كه خيلي هم شكلات خوره!آقاي دكتر هم كه راهشو بلده  با شكلات و كتاب ازش پذيرايي كرد.يه سري معاينات انجام داد و گفت اين فقط حساسيته حالا يا به مواد خوراكي يا محيط زندگي يا فصلي...توصيه كرد محيط و خوراكياش از مواد آلرژن دور باشه.يادمه...
29 ارديبهشت 1392

یادته؟

28 ارديبهشت 92 دخترک نازم...چند وقته خیلی علاقه داری خاطراتت رو مرور کنی!یهو وسط بازی کردنات یه چیزی یادت میاد و با یه لحن بانمک می پرسی: مامان یادته رفته بودیم تو قایق به ماهی ها نون دادیم؟؟یادته؟؟ دیدی رفتم گنجل سوار اسب شدم؟یادته؟؟ یادته با مامان ایران رفتم حیاط گلها رو آب دادم؟یادته؟ ..... امروز صبح که بیدار شدی بری مهد داشتم حرفهای پیش صبحانه ای میزدم که اماده خوردن بشی.بعد برگشتی گفتی:یادته تو پارک نی نی بود هامش بژرگ بود؟(شکمش بزرگ بود!)یادته؟؟گذاشو خوب خورده بود هامش بژرگ شده بود!الهی فدات بشم.منظورت دختری بود که اونروز تو پارک باهاش دوست شده بودی.یه دختر خانوم 4-5 ساله بود که اومد بهت گفت:با م...
28 ارديبهشت 1392

30 ماهگي

27 ارديبهشت 92 پاره تن مادر 30 ماهه شد...30 ماه زندگي ما رو با وجودش پر از بركت كرد...الهي كه 3000 ماه با تن سالم و لب خندون زندگي كنه... ديشب يه جشن كوچولوي 3 نفره گرفتيم كه خيلي بهمون خوش گذشت.پريناز و باباش رفتن كيك و شمع گرفتن.اونقدر ذوق زده بود كه خدا مي دونه.وقتي برگشتن جشن گرفتيم و دختر نازم شمع 30 ماهگيشو فوت كرد.بيشتر به فكر ناناي بود و همش مي گفت آهنگ بذار ناناي كنم.منم هيچي دم دستم نبود و خودمون خونديم و ناناي كرديم!!خدا رو شكرت به خاطر جمع صميمي مون...دخترم از من راضي باش... از قبل تصميم داشتم يه جشن كوچيك خانوادگي بگيرم ولي حس و حالم اجازه نداد.احساس كردم دلم مي خواد فقط خودمون باشيم.فقط خودمون درگير شاد...
27 ارديبهشت 1392

نمايشگاه كتاب

25 ارديبهشت 92 هفته پيش رفتم نمايشگاه كتاب.اونقدر آدم كتاب خوني نيستم ولي از ديدن كتاب لذا مي برم و اگر دخترك بذاره دوست دارم كتاب بخونم.5-6 ساعتي تو نمايشگاه بودم.4 تا سالن كودك و نوجوان بود تا اونا رو بگردم كلي طول كشيد.سعي ميكردم با دقت و حساسيت براي پريناز كتاب بخرم.اونقدر كتاب هاي زياد اومده كه بعضياشونم زياد جالب نيستن. وقتي ميخواي كتابي انتخاب كني بايد كل صفحات رو ورق بزني تا عكس يا مطلب به دردنخور نداشته باشه.مثلا يه كتاب بود معرفي مشاغل.آقايي كه به عنوان نجار بود اونقدر كج و كوله و زشت بود با خودم گفتم بچه تو ذهنش چه تصوري از نجار ممكنه داشته باشه!!يا كتابي كه در مورد بسم الله گفتن قبل هركاري بود كه يه سري شيطونك توش بودن ...
25 ارديبهشت 1392